
برای نجات و رستگاری ما، دردهای مردمان باید بهم پیوند بخورد و رشتههای
تک آوای آه باید درهم تنیده و بافته شود تا ریسمانِ فریاد گردد. باید درد
“دیگری” درد من باشد و ما نسبت به حال زار آنکه چو من نیست ولی انسان است،
احساس و شفقت بورزیم و سرنوشت را یکی بدانیم.
“اتمیزاسیون” یا
ذرهسازی اجتماع ایرانیان که سیاست غیررسمی و ناگفته سه دهه اخیر ایران
باشد بباور من با نقشه بیرونی و با کارگزاری “اخلاق ارادت و تملق” حاکمیتِ
روحانیِ ما با دقت پیاده شده و نتیجهی آن فراگیری تز “تو برو خود را
باش” در “حوزه معاش” و روزانگی افراد است. در “حوزه معاد” اما که برای
ساخت و داشتِ جامعهای اخلاقی باید به حریم اعتقادی و تجربههای معنوی
افراد حرمت گذاشت، درست برعکس عمل شده و سیاست “جماعتگرایی” یا
communautarisme چنان بدقت و وسواس از سوی حکومت پی شده که رنگ امنیتی
گرفته است. و شما میتوانید حدس بزنید که مناسک جمعی اگر برای نظام سیاسی
ارزش امنیتی داشته باشد، چگونه از جوهر و معنا تهی میشود.
بیلان چنین
سیاستی در کشور ما بویژه در سه دهه اخیر، پاره پاره کردن مردمان در حوزه
معاش و نابودی حوزه معاد آنان است. امروز کمتر ومگر در فاجعهای ملی و بیم
تلفِ همگان یا همان جان، رشتههای درد بهم نمیپیوندد چون همه ما متهم و
مظنون به منفعتی هستیم که “دیگری” در آن نیست. نمونههای آن را در چالش و
بدبینی مردمان برخوردار و بیبهره، داخل نشین و خارج نشین، دولتی و بیکار،
دکتر و بیعنوان، عالیرتبه و دونپایه و … همه میبینیم. فاصلههای ما
ابزار ستم و سرکوب ماست و این ملتی را از پای درخواهد آورد. “نظام مقدس”
البته این میناگریهای عینی را دوست ندارد و عاشق مفهوم سیمابگون و اِکسیری
“مردم” است. اگر همه هشتاد میلیون هم بلطف او جان دهند، او همچنان برای
لفاظی با جادویِ “مردم” جان میدهد !
شاید از من بپرسید چاره چیست؟
من برآنم که برای این رفع ظن عام و دفع شک تام باید راویان صادقی باشیم و ما نمیتوانیم باهم صادق باشیم مادامی که شکمهای ما از سفره عدالت سیر نشده و برخی از ما انسانترند و ویژهترند و منزهتر و برخی هنوز درحاشیه ماندهاند و با مایِ دکتر و پرفسور و ویلا و فرستکلاس و فرنگ و پُست و ارز و قوم و نیا و کذا نسبتی ندارند…. میبینید با ترفند مقدس چقدر ازهم دور شدهایم ! کار سختی است اما هنوز ناممکن نیست. بزرگترین بلای امروز ما حاکمیتی است که حیثیت اخلاقی و شرافت خود را با سهلانگاری و شیطنت از دست داده است و از منظر تربیتی نمیتوان به آن تکیه کرد. از این رو باید روی پای خود بایستیم و به تربیت خود برخیزیم. بنظرم همنشینیهای فکری و انجمنهای مدنی را باید جدی گرفت. باید مجاری عمومی غیردولتی را برای روایتهای اخلاقی از خویش و جهان گشود. باید کوشید تا روایتی نزدیک به حقیقت و شفاف از موجودیت ما بدست داد. روایتی همدلانه که در آن از وسوسه لوکس و همهمه خودنمایی و بلیه خوارانگاری دیگری خبری نباشد و مرزهای رذیلت و فضیلت تاحدامکان در آن شفاف شود.
برگرفته از فیس بوک رضا بهشتی معز